سلام؛ حدود شش سال از آخرین پستم میگذره و نمیدونم بازم میتونم مثل قدیما دوباره بنویسم یا نه! ولی طبق یه اتفاق و به خاطر خاطره خوشی که از این وبلاگ داشتم دوباره پیداش کردم و وقتی دیدم که بعد از این همه وقت بازم سرجاشه کلی ذوق کردم تا جایی که اصلا متوجه گذر زمان نشدم و یهویی به خودم اومدم دیدم یکی دو ساعتی تو محل کار مشغول خوندن و صفا کردن با وبلاگ قدیمیم هستم! تو این مدت اتفاقای زیادی افتاد و تجربه های خوبی داشتم که امیدوارم حالش باشه که دوباره مثل قدیما با شما رفقا بتونم به اشتراک بزارمش و از تجربیات شما هم استفاده کنم
به امید روزای خوبی برای تک تکتون
راستی سال نوتون مبارک، ان شالله سال خوبی داشته باشید و هر روزتون بهتر از دیروزش و بدتر از فرداش باشه!
سلام یادم میاد روزای اولی که قصد داشتم این وبلاگ و راه بندازم،تو وبلاگ استادم خوندم که نوشته بود وبلاگ جاییه واسه نوشتن حرفایی که اگه نگمشون میترکم،یا از خنده یا از گریه! الان دقیقا به روزایی رسیدم که تو دلم کلی غم و غصه وجود داره که باعث شده بترکم، ولی بدون گریه یا خنده!به این نتیجه رسیدم که اینجا هم نمیشه جلوی ترکیدن رو گرفت! نمیدونم چی بگم از این روزگار که معلوم نیست به نفعت ساز میزنه یا مثل روباه خوش خط و خال!نمیدونم چرا وقتایی که دوست داری درکت کنن چرا هیچ کس درکت نمیکنه؟ولی وقتایی که حالت خوبه همه تریپ درک کردن برمیدارن و رنگیت میکنن!اینجاست که فقط میتونم بنویسم: هییییییی لوله گاز
شهادت آفریننده ترین واژه دفتر عشق است و عشق تنها حقیقتی است که حیات خود را مدیون خون است. این وادی سرزمین شهود و جنون است و عرصه شاهد بودن و به تیغ مجاهده به مقام شهادت بار یافتن و ذبیح جهاد با نفس بودن است.
شهادت تنها واقعیت متعالی و مقدسی است که در میان بغض متراکم آتش و خون متولد می شود و نگار هستی بخش یگانه محبوبی است که شیفتگان خویش را به خون کابین می کند.
شهید ققنوس از تن رهیده ای است که در تب و تاب عشق به خداوند از روح خود غبار روبی می کند و گرد تعلّق فشانده چون سبک باران ساحلها به سوی ابدیت پر می کشد.
شهید آن وجود لطیف و نورانی از دام هوس گریخته و از اندیشه بولهوسانه گذشته است که جز در گرد شمع وجود دوست طواف نمی کند.
آری شهادت آفریننده است و در هر شهادتی، حیاتی زلال تر و وسیع تر وجود دارد.
این بخشی از مقدمه کتاب هزار بغض نگفته هستش که به دلم چسبید و گفتم بنویسم شاید به دردت بخوره و منم دعا کنی که بدجور محتاج دعاتم
به قول یکی از دوستام ساااااااااااااالاااااااااااااااااااااااام!
حالا، اول از تشکر از پارسی بلاگ شروع می کنم که نمی دونم چه جوری ولی بالاخره قسمت موضوعات وبلاگم درست شده!!!
بعدشم ببخشید که سرم خیلی شلوغ شده و خودمم که تنبل! چه شود
امیدوارم بیشتر از اینا بتونم سر بزنم
انتظار! کلمه ای بسیار زیبا با مفاهیمی عموما دردناک! کلمه ای که فکر نکنم کسی باشه با مفهومش آشنا نباشه، ازون بچه شیرخوار بگیر تا جوون و بزرگسالان محترم؛ انتظار خوردن شیر مادر، انتظار آغوش مادر، انتظار خریدن یک اسباب بازی، انتظار اجازه رفتن به کوچه، انتظار آمدن تابستان و تعطیلات و عشق و حال، انتظار امتحان کنکور، انتظار دیدن جواب امتحان کنکور، همه اینا یه طرف انتظار فرج امام زمان (عج) یه طرف.
هرکسی برای رسیدن به چیزی که براش انتظار میکشه دلهره داره و اگه بتونی کاری می کنه زودتر به هدفش برسه، دقیقا همون گریه ای که اون بچه شیر خواره میکنه واسه سریع رسیدن به هدفشه؛ اون پسر بچه ای که از صبح تا بعد از ظهر حرف مادرشو گوش میده واسه اینه موقعی که میخواد اجازه کوچه رفتن و بگیره، مادرش بهش اجازه بده؛ ولی خب برای زودتر دیدن جواب کنکور دیگه کاری از دست ما برنمیاد جز اینکه بخوابیم و خوش بگذرونیم تا زمان زودتر بگذره و جوابمون رو بگیریم؛ اما، فرج آقا، اصلا چند دفعه در روز یادش می افتیم؟ روز و بیخیال، چند دفعه در هفته یادش می افتیم؟ به جز جمعه ها هم یادش هستیم؟ تا حالا بهش فکر کردیم که چرا نمیاد؟ چیکار کنیم که بیاد؟ اصلا دوست داریم که بیاد یا همش شعاره؟ به قول یکی از بچه ها وقتی بیاد حداقلش اینه که دیگه درس نمیخونیم! پس دوست دارم که بیاد!!! واسه مزاح میگفت؛ ولی اگه دوست داریم بیاد واسه چی دوست داریم بیاد؟ دوست داریم بیاد و گردنمون رو بیخ تا بیخ ببره و خلاص بشیم؟ یا اینکه بیاد و واسش جونمون رو بدیم؟ در هر دو حالت می میریم، اما، این کجا و اون کجا! راستش نمیدونم چی شد که اینارو نوشتم اصلا چنین قصدی نداشتم، می خواستم درد و دل کنم که به اینجا ختم شد! نمیدونم والله
حتما همه شنیدید که میگن آدم و سگ بگیره و جو نگیره! متاسفانه امروز بد جو گرفتم و تصمیم گرفتم هرجور شده امشب یه پست بذارم! جو دیگه پیش میاد! خلاصه دنبال یه بهونه میگشتم که دربارش چرت و پرت بنویسم بلکه دلم خالی بشه!
پارادوکس: آخه استاد ادبیاتم میگفت که آدم میتونه با نوشتم دلش رو خالی کنه، البته اگه اشتباه نکنم!!!
به هرحال توی این همه گیر و دار، در جستجوی بهانه بودم که یه دفعه یاد ایلیا افتادم خداش، پسرکی که خیلی چیزا میشه ازش یاد گرفت، البته خیلی وقت بود که می خواستم بنویسم ولی نمیدونم علت ننوشتن رو میشه تنبلی گذاشت یا آلزایمر!
حالا! این پسرک کوچیک که حدودا ده سالش بیشتر نبود، سرطان میگیره و واسه یه مدت کوتاهی بدجور میریزه بهم و زمین و زمان رو می خواد به هم بدوزه! ولی خوشبختانه اونجایی که بستری بود یه پرستار شاهکار داره ای کاش هرکسی یکی ازشون تو زندگیش داشته باشه، خلاصه این پرستاره اول به ایلیا روحیه میده بعدشم بهش میگه: تو خواسته ها تو از کی می خوای؟! ازون جایی که پسره بچه پرورش گاهیه میگه: من که کسی و ندارم، تو از همه به من نزدیک تری! خلاصه اون پرستاره بهش میگه خواسته ها تو واسه خدا بنویس و پست کن براش! اونم اولین خواستش این بود که همون پرستار که شوهرش دعواش شده، دعواشون ختم به خیر بشه، جای قشنگ داستان و داشته باش: همینجاست که یه دفعه شوهره پرستاره میاد تو بیمارستان و داد و بیداد میکنه! ایلیا که این صحنه رو میبینه حالش بد میشه و حالا خر بیار و باقالی بار کن؛ ولی بعدش که بهتر میشه میبینه زمانی که حالش بد بوده اون دوتا باهم آشتی کردن و دیگه دعوا ندارن، اینکه چی شد آشتی کردن ربطی به من نداره! مهم اینه که ایلیا هنوز نامه شو تموم نکرده بود و واسه خدا نفرستاده بود، تازه عمرا آدرس خدا رو هم نداشت! ولی خیلی زود به خواسته اش رسید، بعد از اون هر روز یه نامه واسه خدا مینوشت و دیگه پستشم نمیکرد، چون یقین داشت که نیازی به پست کردنش نیست.
دیگه قصه شب رو ادامه ندم فکر کنم بهتره، من که دارم مینویسم خوابم گرفته خدا به داد شماها برسه!
ولی جالبش برام اینه که ایلیا چقدر قشنگ با خدا صحبت می کرد؛ نمی دونم چند نفر رو میشناسید همیشه در خونه خدا رو بزنن، حتی وقتایی که مشکل ندارن؛ نمی دونم چند نفر هستن که ایمان دارن به اینکه خدا حرفاشونو میشنوه! نمیدونم چی بگم، فضا سنگین شد! فقط اینقدر رو می دونم که اون ایلیا کوچولو از من خیلی به خدا نزدیک تره، خوش بحالش
راستی می دونم ادبیاتم در کل همچین تعریفی نداره، امشبم که افکارم پریشون بود خدا میدونه چی به سر تو اومده، خلاصه ببخش
احتمالا همه صدای ترکیدن کار آخر شاهین نجفی رو شنیدید، کاری که نمیدونم توش چه هدفی وجود داشته و با چه قصد و غرضی بوده! به هر حال اگه منصفانه بهش گوش کنید بی احترامی و اهانت به ائمه علیهم السلام توش موج میزنه، البته نا گفته نماند که بعضیا قائل هستن که اصل شعر بی احترامی نیست و کاورش کاملا اهانته! قضاوت با خودتون، خوش بختانه هنوز قسمتم نشده که خودم گوش کنم، پس قضاوتم نمیکنم، ولی می تونم با یقین بگم که توش بی احترامی هست، حالا تو شعر یا کاور، واسه من خیلی فرق نداره، علت این یقین هم اینه که هرکسی که اون آهنگ منحوس رو گوش کرده به این حداقل اعتراف کرده، منتها توی اینکه کجاش اهانت داره بین اهل فن اختلافه!!!
راستی دیشب شنیدم که خود شاهین گفته که میدونسته مثل بمب صدا میده و دشمنای شاهین زیاد میشن، البته همچین کم هم نبودن، حالا! بعدش اینم گفته که من قصدم خیر بوده و می خواستم به مردم بگم که اونقدری که روی شخصیت ائمه علیهم السلام تعصب دارید، روی حرف های ائمه علیهم السلام هم تعصب داشته باشید و بهش عمل کنید!!!!!!!(حداقل این مفهوم رو گفته)!!!!!!
حالا چندتا سوال یا شایدم نکته یا هرچیز دیگه که میخوای میتونی اسمشو بذاری
اولا اینکه آقای شاهین نجفی، توی اینکه ائمه علیهم السلام با خود رپ موافقن یا میگن انجام ندید، خیلی بحث وجود داره، که امثال ما نمی تونیم بفهیمکه ائمه علیهم السلام چی میگن! اون وقت یکی مثل شما که رپ خونه نگران اینه که چرا رو حرف ائمه علیهم السلام تعصب ندارن مردم؟! شاهین به نظرت اگه من سیگار بکشم، بعد به تو بگم که سیگار نکش خنده دار نیست؟! پس اگه واقعا این نگرانی رو داری، بسم الله از خودت شروع کن
دوما که این مثلا انتقاد شما، فقط درباره ائمه علیهم السلام نیست، به عنوان مثال خیلی از ما جوونا کسایی هستیم که اگه پاش بیفته جونمونم واسه خانوادمون میدیم ولی خیلی از ماها به حرفای اونا گوش نمیدیم و میگیم که اونا نسل دومی هستن و نمی تونن شرایط الان رو درک کنن! تو اگه شیعه هستی، چرا از روش ائمه علیهم السلام و خداشون استفاده نکردی؟! همونجایی که میگه به پدر و مادرتون حتی اُف هم نگید! هر عقل سالمی می فهمه که وقتی میگه اُُف نگو یعنی سرشون داد هم نکش و ... توهم میتونستی که محور شعرتو ببری رو گوش نکردن به حرف بزرگ ترها، اگه هم شیعه نیستی، دیگه تو ارتدادت شکی نیست و مگه اینکه دستم بهت نرسه!
سوما هم دوباره تاریخ رو تکرار کردی! همونجوری که توی جنبش سبز به علت بلد نبودن راه صحیح انتقاد کار به جاهای باریک کشیده شد، الان هم به علت بلد نبودن راه درست انتقاد، کارت به اینجا رسیده، در حالیکه حرفت درسته و ما باید به گفته های ائمه علیهم السلام هم تعصب داشته باشیم و بهش عمل کنیم
تازه این سه چیز در صورتی پیش میاد که تو واقعا قصدت خیر بوده باشه و قصد انتقاد رو داشته باشی، اما اگه نمیدونستی که این طرز شعر خوندن بی احترامیه که برو حداقل یه ترم ادبیات پاس کن، بعد بیا تو وادی شعر و شاعری که گند نزدی به خودت! اگه هم که میدونستی این شعر اهانته، مگه اینکه دستم بهت نرسه، چون خودم می کشمت
بچه ها ببخشید خیلی دلم پر بود، ببخشید این پستم طولانی شد، به خاطر تقسیمات فلسفی بود،پیش میاد دیگه
سلام به بهترینی که همیشه به یاد ما بوده ولی ما فقط گاهی یادش کردیم
سلام بر بهترینی که تو زمان کودکی گهگاهی بهمون اخم کرده و مام با دل بچگونمون از دستش ناراحت شدیم
سلام به بهترینی که تا یه مقدار هوا سرد می شد مقدار مراقبتش از ما ده برابر می شد
سلام به بهترینی که اگه متوجه میشد دمای بدنمون 1 درجه زیاد شده، خودش یه تب اساسی می کرد
سلام به بهترینی که هیچ وقت روزش بدون ما شب نشد
سلام به بهترینی که وقتی بهش میگفتیم اجازه هست بریم اردو؟ واسه دل کوچیکمونم که شده اجازه میداد ولی تا برگردیم دلش آروم نمی شد
سلام به بهترینی که وقتی اجازه رفتن به اردو نمیداد کلی هوامون و داشت تا آب تو دلمون تکون نخوره
سلام به بهترینی که موقع تصمیم گیری های بزرگ سعی می کرد کمکمون کنه تا درست تصمیم بگیریم، اما ما جوونا معمولا تو دلمون میگیم اونا نسل دومی هستن و ما رو درک نمی کنن
سلام به بهترینی که وقتی سرمون به خاطر تصمیم اشتباه به سنگ می خوره، زخم سرمون رو می بنده
سلام به بهترینی که خیلی از وقتا درکش نکردیم، اونوقت بهش انگ درک نکردنمون رو می زنیم
سلام به بهترینی که از بچگی دنبال باغای بهشتی زیر پاش می گشتیم
سلام به بهترینی که ناشناخته هستش و صداشم در نمیاد
سلام به بهترینی که همیشه برامون بهترین بود ولی نفهمیدیم
و در آخر سلام به بهترینی که بهترین بود و هست
بهترینم روزت مبارک
(این کلیپ حجم خاصی نداره ولی فوق العاده هستش، دانلودش نکنی ضرر کردیا، اینم لینک دانلودش )
اگه وقت دیدی همه ی درها و پنجره های زندگی به رویت بسته است، چه زیباست اگه تصور کنیم که طوفانی در راهه و خدا میخواد از مون مراقبت کنه
نیمه پنهان، نیمه ای که اهمیت و تاثیرش رو هرکسی نمی فهمه و واسه همینم اونایی که بهش نیاز پیدا می کنن خیلی اذیت میشن! نمی دونم چرا همه به این توجه دارن که تو روز 8 ساعت میخوابی یا 10 ساعت؟! حواس همه به این هست که درس می خونیم یا نمی خونیم؟! حتی خیلیا به اینم توجه می کنن که تو یک هفته چند تار مو از سرم کم شده! ولی معمولا کسی نمی فهمه که حالم بده و یه چیزی گم کردم که واسه ادامه زندگی بهش نیاز فوری دارم! حالا خدا نکنه که یکی از همونا یکی از وسایلی که تو کارای روز مره اش دخیله رو گم کنه، زمین و زمان رو به هم میدوزه که پیداش کنه، اون وقت بهش بگی که حالم اینجوریه شروع می کنه به توپیدن و ... همون موقع هستش که آدم پشیمون میشه چرا بهش حرف دلشو زده. نه، جون من تو قضاوت کن، 2 تا تار موی من کم بشه بیشتر تو زندگیم تاثیر داره یا ناقص بودنم؟! 2 تا چیه، اصلا 2000 تا کم بشه، اصلا مو نخواستیم آقا، ولی ...
شانس بد من اینه که توی این مورد پیش خدا هم نمیتونم برم درد دل کنم! چون هیچ وقت به چیزی نیاز نداشته و ناقص نبوده تا بتونه درکم کنه!