آخه برای چی یه جوون توی این دوره زمونه باید به خونه رفتن علاقه داشته باشه؟ یا حداقل از خونه رفتن بدش نیاد؟ چه انگیزه ای میشه برای منِ جوون باشه تا برم خونه؟ حرف زدن با اعضای خانوادم؟ در کنار هم بودن؟ با هم یه وعده غذا خوردن؟ چی می تونه باشه یکی به من بگه!
آخه تو این زمونه که همه دنبال کار هستن تا زندگی بهتری داشته باشن، ولی وجدانن زندگی شون رو یادشون رفته و فقط کار می کنن، آخه برای چی امثال من باید برن خونشون وقتی میتونن جای دیگه ای باشن؟ آخه الان توی معمول خونه ها حرف زدن که تعطیله، چون پدرا یا خونه نیستن یا دارن اخبار نگاه میکنن! مادرا هم که نمیتونن جای پدر رو بگیرن، حالا برفرض که یکی با مادرش راحت تره، مادرا هم یا دارن فیلم نگاه میکنن یا آشپزی می کنن، یا نظافت خونه یا خواب! خدا خیرشون بده اگه نبودن می مردیم! ولی الانم روحمون داره جون به لب میشه، بعضی وقتا میگیم بریم خونه حداقلش با همیم، بعدش میریم خونه میبینیم که در کنار هم هستیم ولی با هم نیستیم! بعدش میگیم ای کاش نمیومدم تا اینجوری نمیشد و میگفتم که الان نمیشه باهم باشیم؛ بعضی وقتا هم به امید اینکه در آغوش گرم خانواده سر سفره باشیم و لذت ببریم میریم خونه، که یا سفره ای در کار نیست یا اگه هم هست، افراد خانواده نیستن! البته بی انصافی نشه بعضی وقتا هم نمیدونم چی میشه که هم سفره هست هم افراد خانواده! ولی خب بالاخره سر سفرست و نباید جیکت دربیاد! بعد از سفره هم که هرکی میره پی کار خودش! بعدش هم که جامعه رو آسیب شناسی می کنن و میگن به خاطر فاصله جوونا از خانواده ها این همه مشکل داریم، قبول! ولی یکی هم بگه من نوعی برای چی باید برم خونه وقتی میتونم با رفقام توی یه خونه مجردی عشق دنیا رو کنم؟! همیشه سعی کردم به خودم بقبولونم که خونه یه چیز دیگست ولی هیچ وقت نتونستم، اگه میتونید کمک کنید بسم الله، شاید به درد خیلی از جوونا بخوره
انتظار آدم رو پیر می کنه! جمله ای که اول اخبار شبانگاهی گفته شد و باعث این پست شد. توی زندگی انتظارهای زیادی باید بکشیم ولی هرچقدر اون شیء بزرگتر و با ارزش تر باشه، انتظار براش سخت تره! یکی منتظر جواب خواستگاریشه و داره جونش بالامیاد، یکی منتظر جواب کنکورش بیاد، که خوش به حالش و انتظارش سر اومد، یکی منتظر برگشتن داداشش به حالت قبلیه، که کور خونده، چون داداشش همون قبلیِ فقط اون نشناخته بودش و حالات خودش عوض شده و گرمِ و حالیش نیست! ولی بالاخره اونم منتظره و کلی زجر میکشه، یکی هم چون میدونه چند ساعت دیگه قرارِ اعدام بشه، تقریبا نصفه موهای سیاهش سفید میشه، یکی هم منتظر استاد مشاورشه تا تکلیفش مشخص بشه، که اونم داره جونش بالا میاد! و کلی از این یکی ها!!!
خیلی ها هم منتظرِ آقامون هستن که نمی دونم اونا چی می کشن، من که فعلا تو انتظار آدم شدنم گیر کردم چه برسه به انتظار برای آمدن کسی که .........
< اللهم عجل لولیک الفرج >
هِی آقا مصطفی، چقدر غریبی، البته شاید به قول برادرت مهدی دعات مستجاب شده که نمیشناستت! شاید هم تنها علتش کوتاهی ما باشه؛ زندگی چقدر عجیبه! اونور دنیا یه شخصیت ذهنی درست میکنن، اون وقت این ور دنیا همه بزرگ و کوچیکا میشناسنش و عکس و پوسترش همه جا پیدا میشه، یا اینکه یکی پیدا میشه توی حرفه خودش خیلی حرفه ایه، اونم جهانی میشه! اون وقت یکی مثل تو که خیالی نیست و حقیقت داره و حداقل توی حرفه اش حرف اول رو میزنه، کسی نمیشناسه! یعنی واقعا مردعنکبوتی و آل پاچینو و چه گوارا بیشتر از تو هستن؟! هِه! من که باور نمیکنم! اصلا معلومه که تو خیلی بهتری؛ به قول اون طراح بین المللی: اگه شهید چمران رو بتونیم درست معرفی کنیم، بی تردید تو جهان الگو میشه.
آهای مسئولین مربوطه یه تکونی یه فشاری یه کاری بکنید که این اتفاقا نیفته، یه کاری کنید که وقتی یه نفر میره اونور، بتونه با افتخار بگه ایرانیه و اونوریا به قبولونه! نه اینکه فقط تو دل خودش به ایرانی بودنش افتخار کنه و نتونه آشکارش کنه، بابا یا علی دیگه، پس کی میخواید شروع کنید