ایام امتحانا نزدیک شده و میزان درس خوندن بیشتر
دیشب با یکی از بهترین دوستام داشتیم درس می خواندیم که یک بحث مطرح شد و آخر بحث دوستم گفت: « خدا لعنتش کنه »
نمی دونم چی شد ولی ناخواسته ازش پرسیدم: « یعنی چی؟! »
گفت: « یعنی نقمت! (اگه اشتباه ننوشته باشم!) »
گفتم: « نقمت یعنی چی؟ »
گفت: « یعنی دور شدن از رحمت خدا، یعنی عذاب، یعنی آتیش، اونوقت هرچقدر می خوای داد بزن، کیه که به دادت برسه! »
اون لحظه لبخند زدیم و درس رو ادامه دادیم.
ولی شب قبل از خواب این داستان تو ذهنم تداعی شد، داشتم فکر می کردم که من اینقدر بد هستم که احتمال بهشت رفتنم کم بشه
شایدم حتی احتمال رفتن به بهشت هم برای من وجود نداشته باشه
بعدش به جهنم فکر کردم
تو ذهنم این بود که: « شاید افتضاح بد باشم، ولی اینکه یکی به دادم برسه، حداقل یکم روحیه بخشه؛ مثلا زندانی های سیاسی زمان شاه،
(نمی دونم موزه عبرت های تهران رفتید یا نه، یا چیزی درباره زجرهای اونجا شنیدید یا نه)
ولی اگه کسی نبود که به داد اون زندانی ها برسه شاید خیلی زود می بریدن و خود کشی می کردن یا چیزایی که ازشون می خواستن
می گفتن یا ... خلاصه خیلی حرفه تو اون اوضاع پا ندی. »
احتمال داره دلشون به خدا و پیامبرا و چیزای معنوی خوش بود که تا اون اندازه تحمل کردن
ولی من که هیچ چیز و ندارم که به دادم برسه، اون دنیا دلم به چی خوش باشه، تازه اونجا خودکشی هم نمیشه کرد!
باز این دنیا میشه با امثال خودکشی فرار کرد ولی اونجا از این خبرا نیست
ای کاش میشد یکی باشه که اون دنیا هم بتونه به داد ما برسه