سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باغ زندگی

... روز دوازدهم تا ساعت 12 کلاس داشتم و بعد از کلاسم رفتم اداره پست قم، که دستی ازشون بگیرم، وقتی رسیدم گفت که یه کد باید بهش بدم تا بفهمه که الان کجاست!!! منم که چیزی نداشتم، زود سر خر و کج کردم و رفتم اداره گذرنامه قم، ولی از شانس خوبم اداره گذرنامه بسته بود و مجبورا باید فردا میرفتم دنبالش! فردا قید همه کلاسام رو زدم و ساعت 7:30 صبح جلوی اداره گذرنامه قم بودم که گفتن ساعت 8 شروع به کار می کنن! بالاخره ساعت 8 شد و با کلی نگرانی رفتم تو و دست از پا درازتر برگشتم، چون گفت گذرنامه تهرانه و هنوز تحویل پست ندادن! ولی چون کربلا بود کوبیدم و تا اداره گذرنامه تهران رفتم، کلی سعی کردم از یکی از آشناهام استفاده کنم تا زودتر نتیجه بگیرم ولی جواب نداد و از راه قانونیش رفتم، بعد از کلی کاغذ بازی بهم گفت که امروز تحویل پست دادن؛ وقتی شنیدم انگار یه سطل آب یخ ریختن روم، بعدش رفتم اداره پست، تا کاغذ بازیا رو دید گفت: « واسه قمی؟ » گفتم: « آره، چه طور؟ » گفت: « همین الان ماشین رفت » دیگه کم کم داشت قلبم وایمیستاد که یه کاغذ دیگه بهم داد و گفت برو فلان ساختمان اگه با ماشین نرفته باشه اونجاست، منم زود رفتم و کاغذ و رسوندم به مسئولش، اونم گفت بشین تا صدات کنم، بعد از حدود 20 دقیقه صدام زد و گفت بیا تو، رفتم تو؛ دیدم یه گونی پر نامه گذاشت جلوم و گفت بگرد اگه توش بود که بود وگرنه با ماشین رفته، منم با کلی دلهره گشتم و خوشبختانه پیداش کردیم،البته داداشم پیداش کرد،خدا خیرش بده تو تمام این جریان باهام بود! راستی بعدا فهمیدم که مادرم اینا تا روز سیزدهم از ته دلشون راضی نبودن که برم و نمیدونم چی شد که روز آخری راضی شدن! ولی رضایت قلبی مادر چه ها که با من نکرد، خدا همه مادرا رو از بچه هاشون راضی نگه داره إن شاء الله

سلام به همه بچه های باحال که برام دعا کردن، ببخشید ناراحتتون می کنم ولی الان صحیح و سالم هستم و زنده برگشتم! آخرین پیامم واسه یازدهم بود که هنوز گذرم نیومده بود، الآن جریان گذرنامه رو نوشتم تا جریان کربلا رفتنم رو کامل نوشته باشم!



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/2/26 توسط سبحان

عکس

دانلود