سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باغ زندگی

حتما همه شنیدید که میگن آدم و سگ بگیره و جو نگیره! متاسفانه امروز بد جو گرفتم و تصمیم گرفتم هرجور شده امشب یه پست بذارم! جو دیگه پیش میاد! خلاصه دنبال یه بهونه میگشتم که دربارش چرت و پرت بنویسم بلکه دلم خالی بشه!

پارادوکس: آخه استاد ادبیاتم میگفت که آدم میتونه با نوشتم دلش رو خالی کنه، البته اگه اشتباه نکنم!!!

به هرحال توی این همه گیر و دار،‌ در جستجوی بهانه بودم که یه دفعه یاد ایلیا افتادم خداش، پسرکی که خیلی چیزا میشه ازش یاد گرفت،‌ البته خیلی وقت بود که می خواستم بنویسم ولی نمیدونم علت ننوشتن رو میشه تنبلی گذاشت یا آلزایمر!

حالا! این پسرک کوچیک که حدودا ده سالش بیشتر نبود، سرطان میگیره و واسه یه مدت کوتاهی بدجور میریزه بهم و زمین و زمان رو می خواد به هم بدوزه! ولی خوشبختانه اونجایی که بستری بود یه پرستار شاهکار داره ای کاش هرکسی یکی ازشون تو زندگیش داشته باشه، خلاصه این پرستاره اول به ایلیا روحیه میده بعدشم بهش میگه: تو خواسته ها تو از کی می خوای؟! ازون جایی که پسره بچه پرورش گاهیه میگه: من که کسی و ندارم،‌ تو از همه به من نزدیک تری! خلاصه اون پرستاره بهش میگه خواسته ها تو واسه خدا بنویس و پست کن براش! اونم اولین خواستش این بود که همون پرستار که شوهرش دعواش شده،‌ دعواشون ختم به خیر بشه، جای قشنگ داستان و داشته باش:‌ همینجاست که یه دفعه شوهره پرستاره میاد تو بیمارستان و داد و بیداد میکنه! ایلیا که این صحنه رو میبینه حالش بد میشه و حالا خر بیار و باقالی بار کن؛ ولی بعدش که بهتر میشه میبینه زمانی که حالش بد بوده اون دوتا باهم آشتی کردن و دیگه دعوا ندارن، اینکه چی شد آشتی کردن ربطی به من نداره! مهم اینه که ایلیا هنوز نامه شو تموم نکرده بود و واسه خدا نفرستاده بود،‌ تازه عمرا آدرس خدا رو هم نداشت! ولی خیلی زود به خواسته اش رسید، بعد از اون هر روز یه نامه واسه خدا مینوشت و دیگه پستشم نمیکرد، چون یقین داشت که نیازی به پست کردنش نیست.

دیگه قصه شب رو ادامه ندم فکر کنم بهتره، من که دارم مینویسم خوابم گرفته خدا به داد شماها برسه!

ولی جالبش برام اینه که ایلیا چقدر قشنگ با خدا صحبت می کرد؛ نمی دونم چند نفر رو میشناسید همیشه در خونه خدا رو بزنن، حتی وقتایی که مشکل ندارن؛‌ نمی دونم چند نفر هستن که ایمان دارن به اینکه خدا حرفاشونو میشنوه! نمیدونم چی بگم،‌ فضا سنگین شد! فقط اینقدر رو می دونم که اون ایلیا کوچولو از من خیلی به خدا نزدیک تره،‌ خوش بحالش

راستی می دونم ادبیاتم در کل همچین تعریفی نداره، امشبم که افکارم پریشون بود خدا میدونه چی به سر تو اومده، خلاصه ببخش



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/2/27 توسط سبحان

عکس

دانلود