سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باغ زندگی

عید غدیر مبارک!

سلام،چند وقت پیش یه مطلب جالب تو بعضی از سایت ها مثل موسسه غدیر دیدم؛ با این مفهوم که عید نوروز سالگرد شمسی عید غدیرِ!

چند روز بعدش از یکی از روحانیون که استاد دانشگاه هم هست شنیدم که درباره عید نوروز روایت زیاد داریم و معمولا سندشون ضعیفه! چون شخص در این باره کار کرده بود قبول کردم و چیزی نگفتم.

ولی روز بعدش تو یکی از مراسمات یکی از روحانیون که استاد حوزه بود و فوق العاده در ضمینه روایت کار کرده بود و برای خودش کسی هست، حرف همون استاد دانشگاه رو تأیید کرد ولی گفت که عید نوروز سالگرد شمسی عید غدیرِ! بعد سوال کردم که: مگه نگفتید که سند روایت ها مشکل داره؟ گفت: آره گفتم؛ ولی این سالگرد تو تاریخ ثابت شده و برای اثباتش نیازی به روایت نداره!

سال نو مبارک، عید نوروز



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/12/24 توسط سبحان

دوباره ایام امتحان، منتهی امتحان این دفعه به زندگی برمیگرده و به گفته امام درنهایت به حفظ اسلام؛ انتخابات مجلس نهم! آقای لاریجانی و ذوالنوری و آشتیانی و بنایی و امیرآبادی و عابدینی و وکیلی و خیلی کسای دیگه که تو قم نامزد شدن، خوش بحالشون من که هنوز نتونستم جشن نامزدیمو بگیرم!

راستی امروز شنیدم یکی از اون 42 نفری که تو قم نامزد شده خودش به شخصه کنار حرم حضرت معصومه وایستاده بود و تبلیغات خودش رو پخش می کرد! اینم از اتفاقات جالب انتخابات مجلس نهم تو قم!!!

برام پیام اومد که حزب اللهی ها و بسیاری از اساتید و طلاب آقایان ذوالنوری و آشتیانی و امیرآبادی رو معرفی کرده اند؛ قبول آقا این چند نفر خوبن، ولی میشه یکی به من جواب بده که آقای لاریجانی که جزء نماینده هاست و خیلی ها هم میگن اصلح هستش، چرا بعد از کشتار 22 روزه مردم مظلوم غزه و در اوج محاصره آنها به دیدار حسنی نامبارک رفت،درحالیکه نظر مقام معظم رهبری کاملا مشخص بود؛ یا  چرا از استفاده واژه فتنه تا قبل از حماسه 9 دی خودداری کرد؟ چرا از آن اتفاق زشت توهین به رئیس جمهور در جلسه انتخاب وزیر ورزش و جوانان جلوگیری نکرد؟

آقا اگه کسی هست که قبول داره آقای لاریجانی اصلحه جواب این سوالارو بده که منم مشکلم حل بشه، مثل چیز تو گل گیر کردم!

امان از این امتحانا که هم تو دنیا تأثیر میذاره و هم تو آخرت، تازه از شانس خوب ماهم این دفعه همه چیز گره خورده!

الهی شکر



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/12/10 توسط سبحان

همه چیز از اراده امام (ره) شروع شد که تصمیم گرفت، جمهوری اسلامی برپا کند، ظاهرا مردم هم از خدا خواسته بودند و منتظر یه جرقه، بعد از روشن شدن جرقه، صفحات تاریخ ورق خود تا زمانی که تمام بازاری ها اعتصاب کرده بودند، آنهام اعتصاب تمام و کمالی که حدود سه ماه طول کشید، الآن هم تو اروپا به خصوص یونان اعتصاب ها شروع شده، اما ما در ایران کسی مثل امام (ره) را داشتیم که همچون شمع سوخت، ولی در میان این همه بود و نبود، مگر همچون امامی می توان یافت، که اگر یافت شود قطعا نتیجه خواهد داد؛ بعد از جریان اعتصاب ها، آقا مصطفی خمینی (ره) را به شهادت رساندن و امام (ره) در آن وقت فرمودند که این عمل دشمنان به سود آنها نخواهد بود که اینچنین شد و قیام مردم قم در صفحه ای از صفحات تاریخ نگاشته شد، سپس بعد از آن واقعه خونین، در هر 40 صفحه از تاریخ یک صفحه به رنگ قرمز بود که از تبریز شروع شدو ادامه یافت تا اینکه بالاخره رژیم ستم شاهی به معنای حقیقی کلمه نابود شد و در نتیجه طفلی با نام جمهوریِ اسلامیِ ایران به دنیا آمد که وقتی این طفل دوساله شد مثلا بزرگان غربی عزم نداشته خود را جزم کردند که این طفل تازه به دوران رسیده را از پای در آورند، آنهم با تمام وقاحت، اما به یاری خداوند، آن طفل دوساله بعد از حدود هشت سال تحمل فشار، توانست دست به کاری عظیم زده و به تنهایی جلوی چنیدن ظالمِ زورگو مقاومت کند و حتی یک قدم هم از اهداف خویش کوتاه نیامده، اما آن نامردان بعد از نتیجه نگرفتن از حمله نظامی، دست به حمله فرهنگی زدند که متأسفانه در این مورد موفق تر بودند ولی بازهم نتیجه نخواهند گرفت، چون امثال شهید دکتر احمد رحیمی که به خاطر مختلط بودن کلاس ریاضی و به وجود آمدن موقعیت گناه به معلم و مدیر خود اعتراض می کند، هنوز در این مملکت هستند، هنوز کسانی هستند که حاضر باشند همچون شهید رحیمی به خاطر اینکه در موقعیت گناه قرار نگیرند، درس ریاضی را غیر حضوری بخوانند، هنوز کسانی مثل عباس بابایی هستند که به خاطر آلوده بودن فضای خوابگاه، به خودشان سختی دهند و حتی اگر شب خوابشان نبرد در محوطه دانشگاه ورزش کنند، آنهم با نیت فرار از شیطان! و همچنین هنوز کسانی هستند که حاضر می شوند خوابگاهی که کلی طرفدار داشت رو به خاطر اینکه به خوابگاه دختران دید داره، رها کنند و همچون شهید بابائی سختی بکشند، غربی ها به خاطر خورده شدن ساندویچی که قرار بود در کتاب رکوردها ثبت بشه، در یکی از پارکهای تهران، اونم قبل از اینکه به اون اندازه برسه که بتونه تو کتاب رکودها ثبت بشه، فکر می کنند که ما گشنه و ندیده ایم! ولی خبر ندارن که هنوز هم امثال شهید مهدی زین الدین داریم که وقتی در شب عملیات وارد سنگر می شه اونم در حالی که هیچ کس صورت او را ندیده و تقاضای یک لقمه نون وپنیر می کنه، ولی یافت نمیکنه، صدایش در نمی آید و می رود، آنهم در حالیکه افراد داخل سنگر از صدایش فهمیده بودند که مدت بسیار زیادی است که چیزی نخورده، آره ما کسایی نیستیم که به خاطر یک ساعت دیر شدن غذا، صدایمان در بیاید،چه برسه به اینکه به خاطر یه کیک و ساندیس ساعت ها راهپیمایی کنید! الگوی ما امثال شهید زین الدین هستند که در صورت نبودن غذا هم صدایشان در نمی آید؛ راستی امام (ره) بعد از شهادت پسرش گفت که این ترور ها جلوی مارا نمی گیرد، مقام معظم رهبری هم در سخنرانی هایشان این نکته را گفتند، دانشجو ها هم که با تقاضای تغییر رشته این سخنان رو به مرحله عمل رسوندن، وجدانا هر !!!آدمی!!! بود می فهمید که این مورد جواب نمیده که هیچ، بلکه به ضررش هم هست! البته هر آدمی!!!!!!!!!

در نهایت هم با تمام وجود می نویسم:

وطنم پاره تنم      ای زادگاه و میهنم         برخاک تو بوسه می زنم ایران



نوشته شده در تاریخ شنبه 90/11/22 توسط سبحان

سلام، علت اینکه دیر به دیر آپ تو دی میشم، اینه که درسام عقبه و ایام امتحانام نزدیک! خیلی جالبه توی این ایام همه میرن کتابخونه یا تو خونه یا هرجای دیگه، بالاخره همه در حال خوندنن! همه داریم جون میکنیم که آخر ترم نتیجه خوبی بگیریم! برام خیلی جالبه، این امتحان چه نمیکنه با ما ها، کل زندگیمون و جوری برنامه ریزی میکنیم که به امتحانامون ضربه نزنه، وای ازون وقتی امتحانامون رو گند بزنیم، تا چند روز اعصابمون که خورده، قیافمون میشه مثل ابولهول، خدا نکنه یکی به پرو پامون بپیچه، اونوقته یه بلایی به سرت میاریم که تا چند وقت دیگه طرفمون نیاد .... ولی نمیدونم چرا این حالت فقط درسال دو بار اتفاق میفته، دیگه فوقش چهاربار اتفاق بیفته، ولی هر روز امتحان داریم، شاید تو 365 روز سال هزار تا امتحان میدیما ولی عمرا حالمون مثل این ایام نمیشه!



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/10/28 توسط سبحان

این پست دل نوشته ای بیش نیست، که خواهشا با عقل نخونیدش!!!

تو پست دیدار از دل خونیم یه چیزایی نوشتم، ولی خب چه کنم که اگه خون تو دلم نباشه، نمیشه زنده موند، ولی همیشه هم مینالم از اینکه دلم خونه! نمیدونم چه کنم خسته شدم، تا دیروز دنبال رفیقی میگشتیم که رفاقتمون برای رسیدن به خدا باشه، بعد اینقدر به هم وابسته میشدیم که دوری خیلی سخت میشد! اما دیروز شنیدم که از آیت الله بهجت پرسیدن که علتش چیه که بعضیا علاقه زیادی به هم پیدا میکنن؟ البته سوال درباره هم جنس ها بود! آقا بعد از چند لحظه سکوت جواب داد: به خاطر خالی بودن قلبشون از یاد خدا!!!!!!!!!!!!!!! تازه این خوبشه، شبیه همین سوال رو از آیت الله خوشوقت پرسیدن، ایشون جواب داد: امکان داره به خاطر علایق جنسی باشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدا رحم کنه، من که نفهمیدم کجای زندگی رو باید بگیرم، هرجاشو میگیرم میبینم یه جا دیگش داره در میره، یا اینکه فکر میکنم درست گرفتم، غافل از اینکه دقیقا همون جایی رو گرفتم که نباید بگیرم! اینم شده داستان زندگی ما! با یکی دوست میشی که دم از خدا میزنه، بعدش میگی خب حتما آدمه خوبیه، یه مدت که میگذره میبینی که هرجا که به بضررشه هیچ کس رو نمیشناسه حتی خدا! به رفقایی که واقعا خوب هستن نگاه میکنی، میبینی که مشکلی نداره، ولی آیا رابطه من با اون هم مشکلی نداره؟! الان دقیقا مثل خر تو گل گیر کردم، هه! به قول یکی از بچه ها: بلا نسبت خر!

فکرشو کن بری یه جا عضو بشی واسه اینکه تو زندگیت برنامه داشته باشی و مقید به قوانین بشی و از این جور چیزا! اونوقت تو همونجا قانون رو همه پیاده بشه به جز رییس رئسا! تازه قوانین خدا که هیچی، اصلا موضوعیت نداره!

تا حالا شده نگران یه امتحان باشی، کنکور، امتحان ورودی، یا هر امتحان دیگه؛ تا حالا حواسمون بوده که هر روز چندین امتحان خدا از ما میگیره؛ ما خلق شدیم که به کمال برسیم، مگه غیر از اینه؟ کجای راه رسیدن به کمال هستیم؟ اصلا تو راه رسیدن به کمال هستیم، یا و... ؟ اینجاست که شاعر میگه محور هستی و نیستی و نیکی و پلیدی و همه و همه خداست، و دیگر هیچ ...

تازه برخلاف اون که تو بچگی بهمون می گفتن تو قیامت اولین سوال از نمازه، اولین سوال درباره خداست!

بازم اون راننده کامیونایی که پشت ماشینشون مینویسن:

« فقط خدا »



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/10/6 توسط سبحان

یادم میاد یه بار به استاد مشاورم گفتم: « استاد برس به داد این دل خسته! » ایشون گفتن: « دل شما که خداییه و خستگی توش معنا نداره » زرشک، بنده خدا استاد فکر کرده من کی هستم، غافل از اینکه ...................

برام دعا کنید



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/10/5 توسط سبحان
نظرات ()

یه بنده خدا بود که مشهد زندگی میکرد، وسطای تابستون بود که یکی از دوستاش رفت خونشون؛ یه چند روزی موندن و کاراشون رو کردن، بعدش حدود ساعت 11 صبح راه افتادن به سمت تهران. اون مشهدیه بعد از حدود یک ساعت بهشون زنگ میزنه و میپرسه: کجایید؟ میگه حدودا 50 تا از شهر خارج شدیم! مشهدیه میگه: برگرد که کار خیلی مهمی باهات دارم. دوستش میگه: بی خیال بابا فردا کلی کار دارم! تلفنی بگو خب. مشهدیه میگه: نمیشه باید برگردی! خلاصه از اون انکار و از مشهدیه اصرار! بالاخره میگه باشه برمیگردم، اونوقت تو هوای گرم تابستون، با خانواده، اونم با ماشین بدون کولر برمیگرده و زنگ خونه رو میزنه و دوستش میاد پایین، بعد شگفت زده دوستش و نگاه میکنه و منتظر اون کار مهمه که باعث شده این همه راه رو توی این گرما برگرده! اون وقته که مشهدیه از ته دلش میگه: « دوست دارم » وای وای، اون موقعست که دوستش با تمام عصبانیت میگه: همین؟! مشهدیه با کلی ذوق میگه: آره دیگه، مگه کم چیزیه! جدا اگه من به جای اون دوستش بودم، به خانوادم میگفتم که برن تو ماشین بشینن، بعدش مشهدیه رو تا میخورد، میزدم! اینقدر میزدمش که دیگه کلمه دوست دارم رو نتونه بگه! اگه شما بودید چی کار میکردید؟؟؟!!!!

حالا اهل سنت میگن که پیامبر (ص) 120000 نفر رو توی اون صحرا نگه داشته تا بگه که علی رو دوست داره، تازه بعدشم همه میان و به حضرت علی (ع) تبریک میگن و ماچ میدن و بوسه میگیرن! دمشون گرم چه صبری داشتن!



نوشته شده در تاریخ شنبه 90/10/3 توسط سبحان

خیلی جالبه، یه عده از هم وطنا که با هم توی یه جا زندگی می کنیم، معمولا وقتی بحث از اونور آب میشه، همش به به و چه چه که اونوریا چقدر تمیزن و چقدر با فرهنگن، بدون اینکه فکر کنن فرهنگ چیه؟! مگه فرهنگ غیر اینه که خودت آشغال نریزی تا وطنت تمیز باشه، مگه غیر اینه که توی رانندگی، قوانین رو رعایت کنی، بابا باشه دست فرمون تو عالیه و ردخور نداره ولی درباره ماشین جلویی چقدر می دونی؟! حداقل به فکر خودت باش! راستی چند روز قبل یه فیلم از جکی چان دیدم که توی فیلم یکی فیلتر سیگارش رو روی زمین انداخت و جکی چان فیلتر رو برداشت و داد بهش و گفت بهتر نیست بندازی توی سطل آشغال! حالا فیلتر و بی خیال ولی آخه با انصاف جعبه پیتزا رو که دیگه رو زمین نمیندازن و خیلی مثالای دیگه؛ همه این کارا رو می کنیم آخرش میگیم این کشور ما داریم! اونوریا شاه کارن

اینم جالبه بعضیا همه این حرفا رو قبول دارن ولی میگن چه فایده ای داره من بهش عمل کنم، وقتی هیچکس عمل نمیکنه؟! آخه هم وطن تو که مسلمونی و میدونی پیامبر (ص) چیکار کرد. مگه اونوقت تو مکه چند نفر مسلمون بودن که پیامبر (ص) به اسلام عمل می کرد و تبلیغ هم می کرد؛ حالا اون پیامبر بود و اون کار بزرگ رو کرد، نمی خواد منو تو یه کار اونجوری کنیم، از همین جا شروع کنیم کافیه، فکر نکنم درست رانندگی کردن و پوست پفک رو تو آشغالی انداختن و خلاصه فرهنگ داشتن کار سختی باشه! آخه من چی بگم، پشت چراغ قرمز وایمیسته ها ولی زورش میاد پشت خط ایست وایسته! حتما باید بره یه متر جلوتر از خط عابر پیاده؛ آخه تو که سی ثانیه پشت چراغ قرمز وایمیستی، چی میشه اون سه ثانیه آخر هم وایستی؟!

به امید ایرانی سرشار از مردمانی با فرهنگ



نوشته شده در تاریخ شنبه 90/9/19 توسط سبحان

من پُر از درد، قدم زنان در پیاده رویی شلوغ اما سرد، با چشمانی دوخته به سنگ فرش ها، در حال زندگی کردن بودم که ناگهان یک جفت پای آشنا، وارد دایره دیدم شد، که باعث توقف حرکت پاهایم شد و ناخواسته بافتن سنگ فرشها به اتمام رسید و با چشم های بسته، زاویه دیدم را به موازات سطح زمین رساندم، بعد از کنار رفتن پلکهایم چهره آشنایی را دیدم، با لبانی همراه لبخند و چشمانی پُر از برق جذاب! ناگهان دستم به سویش دراز شد و او هم با دستان سردش آنچنان دستم را فشرد که در قلبم احساس گرما کردم، کلی خوشحال از این گرما در هوای سردِ پیاده رو شدم که حتی بعد از رفتنش از کنارم، باز هم احساس گرما می کردم. بعد از گذراندن چند سنگ فرش احساس درد شدیدی در قلبم کردم! یاد حرف همون شخص دوست داشتنی افتادم که می گفت: « خون هم گرم است»! تازه متوجه شدم که قلبم غرق خون شده! دیگه نمیدونستم چی کار کنم، با قلبی پر از گرما به گذر از سنگ فرش ها ادامه دادم و مدام به این فکر می کردم که چه کنم با این دلِ خونی؟! دلی که همیشه به دنبال این بود که دل کسی رو اینجوری گرم نکنه، ولی بازهم با این حال در گذر زمان، دلِ خیلی ها رو گرم کرد و شدّت گرمای آنها آن قدر بود که فقط با فشردن دست، این گرما به دلِ منم سرایت کرد و حالا همه جا رو قرمز می بینم و دیگه زندگی برام لذت بخش نیست، حداقل تا وقتی که کشتی قلبم، سرگردان روی خون به این و آن سو می رود و فقط خدا می تونه که این کشتی رو حفظ کنه و به خشکی برسونه. از تویی که این رو خوندی خواهش می کنم که اگه کسی دلت رو خونی کرده ببخشش، چون اونم حتما دلش خونیه، فقط چون مقصّر بوده نتونسته ازت عذرخواهی کنه و یه جوری دلت رو آروم کنه. دستم به دامنت خدا! راستی خدا دمت گرم که چنین جایی هست که راحت بتونی حرفاتو بزنی و مثل حضوری حرف زدن نیست که چون صورتت رو می بینن نتونی حرفا تو بزنی، یا مثل کاغذ نیست، چون خیس میشه و بازم همشو نمی نویسی.

الحمد لله



نوشته شده در تاریخ شنبه 90/8/28 توسط سبحان

روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمودند: خداوند در هیچ روزی به اندازه روز عرفه بندگان را از آتش دوزخ نمی رهاند. یه کم ذهنم و مشغول کرد که یعنی خدا امروز حتی بیشتر از شبای قدر بندهاشو می بخشه؟! نمی دونم چی بگم خلاصه برام خیلی جالب و حتی عجیب بود.

این روایت باعث شد تا یاد شب 19 رمضان بیفتم که خدا بهم توفیق داده بود و توی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بودم، فکر کنم اون شب آقای بوشهری سخنران بود، یادم میاد که وسط حرفاش گفت: « یه چیز میگم به عنوان تحفه امشب » بعد شروع کرد درباره مادر و دلسوزی مادر صحبت کرد، که حتما همه تو زندگیشون این تجربه رو داشتن، حالا مقایسه کنید که مادر 9 ماه شما رو با خودش همه جا برده، همه چیز بهتون داده، حتی از خونش! بعدش شما شدید پاره تن مادر، حالا حساب کنید که خدا که بهتون زندگی رو داده و شما رو از نیستی به هستی رسونده، چقدر دوستون داره، خلاصه میگم که توی این روز عزیز وقتتون رو زیاد نگیرم، هر کسی می فهمه که خدا دلسوز تر از مادره، ولی خیلیامون بهش توجه نداریم. (راستی این مقایسه رو هم آقای بوشهری توی ذهنم انداخته بود!)

پس امروز بریم پیش کسی که بیشتر از همه دوستمون داره، به پاش بیفتیم که ......

اگه تونستید برای منم دعا کنید

یا علی



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/8/15 توسط سبحان
<      1   2   3   4   5   >>   >

عکس

دانلود