سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باغ زندگی

آخه برای چی یه جوون توی این دوره زمونه باید به خونه رفتن علاقه داشته باشه؟ یا حداقل از خونه رفتن بدش نیاد؟ چه انگیزه ای میشه برای منِ جوون باشه تا برم خونه؟ حرف زدن با اعضای خانوادم؟ در کنار هم بودن؟ با هم یه وعده غذا خوردن؟ چی می تونه باشه یکی به من بگه!

آخه تو این زمونه که همه دنبال کار هستن تا زندگی بهتری داشته باشن، ولی وجدانن زندگی شون رو یادشون رفته و فقط کار می کنن، آخه برای چی امثال من باید برن خونشون وقتی میتونن جای دیگه ای باشن؟ آخه الان توی معمول خونه ها حرف زدن که تعطیله، چون پدرا یا خونه نیستن یا دارن اخبار نگاه میکنن! مادرا هم که نمیتونن جای پدر رو بگیرن، حالا برفرض که یکی با مادرش راحت تره، مادرا هم یا دارن فیلم نگاه میکنن یا آشپزی می کنن، یا نظافت خونه یا خواب! خدا خیرشون بده اگه نبودن می مردیم! ولی الانم روحمون داره جون به لب میشه، بعضی وقتا میگیم بریم خونه حداقلش با همیم، بعدش میریم خونه میبینیم که در کنار هم هستیم ولی با هم نیستیم! بعدش میگیم ای کاش نمیومدم تا اینجوری نمیشد و میگفتم که الان نمیشه باهم باشیم؛ بعضی وقتا هم به امید اینکه در آغوش گرم خانواده سر سفره باشیم و لذت ببریم میریم خونه، که یا سفره ای در کار نیست یا اگه هم هست، افراد خانواده نیستن! البته بی انصافی نشه بعضی وقتا هم نمیدونم چی میشه که هم سفره هست هم افراد خانواده! ولی خب بالاخره سر سفرست و نباید جیکت دربیاد! بعد از سفره هم که هرکی میره پی کار خودش! بعدش هم که جامعه رو آسیب شناسی می کنن و میگن به خاطر فاصله جوونا از خانواده ها این همه مشکل داریم، قبول! ولی یکی هم بگه من نوعی برای چی باید برم خونه وقتی میتونم با رفقام توی یه خونه مجردی عشق دنیا رو کنم؟! همیشه سعی کردم به خودم بقبولونم که خونه یه چیز دیگست ولی هیچ وقت نتونستم، اگه میتونید کمک کنید بسم الله، شاید به درد خیلی از جوونا بخوره



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/7/27 توسط سبحان

انتظار آدم رو پیر می کنه! جمله ای که اول اخبار شبانگاهی گفته شد و باعث این پست شد. توی زندگی انتظارهای زیادی باید بکشیم ولی هرچقدر اون شیء بزرگتر و با ارزش تر باشه، انتظار براش سخت تره! یکی منتظر جواب خواستگاریشه و داره جونش بالامیاد، یکی منتظر جواب کنکورش بیاد، که خوش به حالش و انتظارش سر اومد، یکی منتظر برگشتن داداشش به حالت قبلیه، که کور خونده، چون داداشش همون قبلیِ فقط اون نشناخته بودش و حالات خودش عوض شده و گرمِ و حالیش نیست! ولی بالاخره اونم منتظره و کلی زجر میکشه، یکی هم چون میدونه چند ساعت دیگه قرارِ اعدام بشه، تقریبا نصفه موهای سیاهش سفید میشه، یکی هم منتظر استاد مشاورشه تا تکلیفش مشخص بشه، که اونم داره جونش بالا میاد! و کلی از این یکی ها!!!

خیلی ها هم منتظرِ آقامون هستن که نمی دونم اونا چی می کشن، من که فعلا تو انتظار آدم شدنم گیر کردم چه برسه به انتظار برای آمدن کسی که .........

< اللهم عجل لولیک الفرج >



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/7/14 توسط سبحان

هِی آقا مصطفی، چقدر غریبی، البته شاید به قول برادرت مهدی دعات مستجاب شده که نمیشناستت! شاید هم تنها علتش کوتاهی ما باشه؛ زندگی چقدر عجیبه! اونور دنیا یه شخصیت ذهنی درست میکنن، اون وقت این ور دنیا همه بزرگ و کوچیکا میشناسنش و عکس و پوسترش همه جا پیدا میشه، یا اینکه یکی پیدا میشه توی حرفه خودش خیلی حرفه ایه، اونم جهانی میشه! اون وقت یکی مثل تو که خیالی نیست و حقیقت داره و حداقل توی حرفه اش حرف اول رو میزنه، کسی نمیشناسه! یعنی واقعا مردعنکبوتی و آل پاچینو و چه گوارا بیشتر از تو هستن؟! هِه! من که باور نمیکنم! اصلا معلومه که تو خیلی بهتری؛ به قول اون طراح بین المللی: اگه شهید چمران رو بتونیم درست معرفی کنیم، بی تردید تو جهان الگو میشه.

آهای مسئولین مربوطه یه تکونی یه فشاری یه کاری بکنید که این اتفاقا نیفته، یه کاری کنید که وقتی یه نفر میره اونور، بتونه با افتخار بگه ایرانیه و اونوریا به قبولونه! نه اینکه فقط تو دل خودش به ایرانی بودنش افتخار کنه و نتونه آشکارش کنه، بابا یا علی دیگه، پس کی میخواید شروع کنید



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/7/3 توسط سبحان

یادم میاد که چند وقت پیش داشتم با یکی درباره مسائل اعتقادی صحبت میکرد، که نه نماز می خوند، نه روزه می گرفت نه هیچ نوع کار دیگه! تموم حرفش این بود که چرا باید نماز بخونیم؟! اصلا خدا رو درک نمیکنم؟! خدا کیه؟! من کیم؟! اینجا چیه؟! کجا میریم؟!!! و خیلی سوال دیگه؛ حالا با اون بحث کاری ندارم

ولی دیشب داشتم یه کتاب اعتقادی می خوندم، توش نوشته بود که عقل حکم میکنه به دفع ضرر، حتی اگه فقط احتمال ضرر هم وجود داشته باشه + عقل حکم میکنه به اینکه از خدا سپاسگذار باشیم و ازش تشکر کنیم، چون اگه نکنیم حق خدا رو ضایع کردیم که اصلا کاری خوبی نیست و جیزه!

بعدش فکرم مشغول اون بحث شد، که نماز خوندن مگه غیر از تشکر از خداست، یا اینکه اونی که نماز نمیخونه چون نمیتونه بفهمه برای چی باید نماز بخونه، چه کار جالبی می کنه! به خدا اعتقاد داره ولی چون نمیتونه درکش کنه، بی خیال همه چی میشه!!!

این واسم عجیبه که نویسنده اون کتاب مرحوم مظفر (ره) هستش که تو دنیای شیعه خیلی بزرگه! پس احتمال اشتباه نوشته اون کتاب خیلی کم میشه! چند تا حالت دیگه میمونه: یکی اینکه اون شخص اصلا عقل نداره! یا اینکه عقل داره و ازش استفاده نمیکنه!

به هرحال برام هنوزم عجیبه که چرا کسی که عقل داره، به عقلش گوش نمیده؟! یه دفعه عقل نمیدونه باید چیکار کنه، یه بار هست که بهت میگه چیکار کن، ولی به عقل خودت هم اعتماد نمیکنی!

اااااااااااااااااااه بیخیال اعصابم رو ریخت بهم

دوستون دارم!



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/6/15 توسط سبحان

دیروز یه پیام بازرگانی دیدم، که خیلی جالب بود، البته همچین بازرگانی هم نبودا! ولی خیلی جالب بود!

امروز داشتم فکر می کردم که هیچ کس لخت مادرزاد از خونه بیرون نمیاد، یا مثلا هیچ آدم عاقلی خونش رو آتیش نمیزنه، یا اینکه عمرا کسی رو پیدا کنی که با زحمت یه ال سی دی خریده باشه و بعدش با کله بره تو ال سی دی و به باد فنا بِدَتِش! و کارای دیگه که کسی انجام نمیده؛ فکر کنم همه این رو قبول داشته باشین که این کارا رو هیچ آدم عاقلی تو زندگیش انجام نمیده، ولی خیلی ها رو هممون میشناسیم که کارایی رو انجام میدن، که به نظر نمیاد کار خوبی باشه! مثلا یکی میره سیگار میکشه! یکی قلیون میکشه! یکی با جنس مخالفش دوست میشه! یا هرچیزه دیگه؛ غافل از اینکه همین سیگار یا قلیونی که خیلیا میکشن و باهاش حال می کنن، مثل آتیش زدن خونشونه! با این فرق که آتیش زدن زودتر اثر میذاره این دیرتر. اصلا بی خیال این تشبیها، میرین سر اصل داستان، اون کارا رو هیچ کس انجام نمیده، چون یا فکر میکنه بده، یا چون به خودش ضرر میزنه یا هر دلیل دیگه ای؛

راستی معمولا کسایی که سیگار یا قلیون یا رابطه با جنس مخالف دارن، از خانواده هاشون پنهان می کنن، درسته؟! میشه پیش خودتون به این سؤال جواب بدید که چرا از خانواده هاتون پنهان می کنید؟ اگه این کار هیچ مشکلی نداره برای چی پنهانش میکنید؟ اگه هم که مشکل داره چرا انجامش میدید؟

البته بعضیا رو خارج کنم که برای کارشون دلیل دارن ولی چون خانواده منطقیی ندارن نمیتونن، به خانوادهاشون چیزی بگن! ولی معمول خانواده ها منطقی هستن دیگه، اگه جواب این سؤالا رو دارید که خوشبحالتون وگرنه ...



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/5/23 توسط سبحان

سلام به همه کسایی که همیشه هوای منم داشتن و به من سر میزدن، حتی توی این دو ماهی که آپ تو دی نشده بودم!

درکل ببخشید دوستان، من دوماه سخت و پر از فراز نشیب داشتم، البته ده روزش خیلی حال داد! ولی در کل توی این دو ماه به اینترنت دسترسی نداشتم که حالتون رو بگیرم با این ادبیات مسخره ام!

خلاصه توی این دو ماه هم مشهد رفتم و حال و هوای معنوی (البته مثلا، منو چه به این حرفا) هم شمال رفتم و ....

ولی اگه زندگی طبق روال عادی پیش بره فعلا هستم خدمتتون و درس پس میدم



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/5/19 توسط سبحان

چند روز پیش کلی اعصابم خرد بود واسه اینکه کلی بلا داشت رو سرم میومد و همشونم پشت سر هم، حتی یه ذره هم صبر نمیکردن که درد قبلی از بین بره، بعد بیان! خلاصه پشت سر هم بلا به سرم میومد که همین باعث شد تا یاد یه خاطره از کربلا بیفتم: یادم میاد روحانی کاروانمون یه داستان تعریف کرد که اون داستان این بود: روزی یکی از معصومین (علیه السلام) (شک از طرف منه ولی فکر کنم امام صادق علیه السلام بود) وارد منزل کسی می شود و حین ورود می بیند که روی پشت بام خانه که مقداری هم شیب داشت مرغی نشسته! ظاهرا در همان لحظه مرغ، تخمی می گذارد و به علت شیب داشتن پشت بام، تخم مرغ غِل می خورد و روی دیوار خونه می افتد و سپس از روی دیوار روی یک میخ بزرگ می افتد! ولی نمی شکند!!! اینجاست که آقا تعجب می کنند و صاحب خانه از ایشان می پرسد: « تعجب کردید؟! » آقا می فرمایند: « بله! » صاحب خانه در جواب می گوید: « خیلی وقته که ما هیچگونه بلایی ندیدیم! » در این لحظه آقا به همراهانش می فهماند که باید از این خانه بروند! بعدا معلوم میشود که آقا فرمودند: « امکان ندارد که کسی در زندگی اش بلا نبیند! مگر اینکه خداوند از او چشم پوشی کرده باشد و دیگر هدایت نشود!!! » پس الحمد لله که در زندگیمان بلا داریم!



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/3/10 توسط سبحان

سلام، توی چند روز گذشته تو محاوراتی که داشتم از چند نفری شنیدم که در مورد کیان یا همون کیسان ابو عمره تو اینترنت مطلبی نمیشه پیدا کرد! واسم خیلی جالب بود که از شخصیتی مثل کیان تو اینترنت چیزی نباشه! واسه همینم اومدم توی این دنیای مجازی و دنبال یه سری اطلاعات درباره کیان گشتم که چندتایی پیدا کردم ولی قبول دارم که فکرشم نمی کردم که اینقدر کم دربارش چیز نوشته باشن! واسه همینم تصمیم گرفتم که تو باغچم یه گل به نام کیان بکارم! واسه خوندن تمام متن به ادامه مطلب برید دوستان

ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/3/8 توسط سبحان

یادم میاد اوایل که فهمیده بودم خدا و دنیا و اون دنیا و من و تو و ما و کلی چیزه دیگه وجود داره! یه سری آدم بودن که میگفتن همیشه به نصفه پر لیوان نگاه کن، بعد که کمی بزرگتر شدم، یه سری دیگه می گفتن که نصفه پر لیوان واسه اونایی که سنی ازشون گذشته و باید روحیه بگیرن ولی جوونا باید نصفه خالی رو نگاه کنن تا ببینن که هنوز هیچ چیزی نشدن و باید کلی دیگه جون بکنن؛ ولی تو سفرم به کاروان، یادم میاد که با روحانی کاروان صحبت میکردیم (روحانیمون از شاگردان مرحوم آیت الله مجتهدی بود) که این بحث باز شد که بالاخره نصفه پر لیوان یا نصفه خالی؟ و اینکه تو چه سنی به کجاش نگاه کنیم؟! ایشون از استادشون نقل کردن که انسان باید همیشه به طور مساوی بین خوف و رجا باشه و به تعبیر دیگه اگه ویتامینه خوفت کم شد برو و بخوف, و اگه ویتامینه رجات کم شد برو و برجا!!! وااااای

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/3/4 توسط سبحان

سلام، این عید بزرگ رو به همه بروبچی که حضرت زهرا (سلام الله علیها) رو دوست دارن تبریک میگم؛ به عنوان هدیه یه قسمت از حکمت دوم نهج البلاغه رو می نویسم که امیدوارم خوشتون بیاد, البته به مضمون نقل می کنم:

حکمت دوم نهج البلاغه, با مانور روی طمع شروع میشه که امیرالمومنین (علیه السلام) می فرمایند: طمع باعث پستی می شود. البته بازم تأکید میکنم, نقل به مضمون می کنم! این حکمت رو با یکی از دوستام داشتم می خوندم, که اون گفت: « مثل اینکه یه روزی غذا مرغ میدن و سهم من سینه مرغه ولی سهم کناریم ران مرغ, اون وقته که من پست میشم! » (ران مرغ رو بیشتر از سینه دوست داره) همین حرفش باعث شد فکر کنم که من کجاها پست میشم, چند دقیقه ای فکر کردم ولی نتیجه نداد! بعد روی این بحث کردیم که اگه مورد طمع بزرگتر باشه پستی بیشتره یا اگه کوچیکتر باشه؟ که به نظر من: « اگه مورد طمع کوچیکتر باشه، مقدار پستی بیشتره! چون مورد بزرگ حداقلش اینه که یه ارزش کوچیکی داره واسه طمع ولی کوچیکه نه!!! » و کلی حرف دیگه که رد و بدل شد؛ بعد از اون تقریبا جلسه! بازم به این فکر کردم که من کجا طمع دارم؟ الآن به این نتیجه رسیدم که توی خوب بودن, خیلی شدید طمع دارم و چون خوب نیستم و خوب بودن رو مثل همه دوست دارم, تو کفِ شَم!



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/3/3 توسط سبحان
<      1   2   3   4   5   >>   >

عکس

دانلود